داستان از یک انتظار ساده شروع شد. من منتظر بودم تا بشنوم، اما «حرف»ها شنیدنی نبود. نه اینکه بد باشند، نه! فقط به مذاق من خوش نمیآمدند. لقمههای خوبی بودند که دور سر پیچیده میشدند، و من این همه «پیچیدگی» را دوست نداشتم. معتقد بودم که طبیعت ما سادهتر از این «حرف»هاست. چند وقتی گذشت تا انتظارم تبدیل به ناامیدی شد، مثل انتظار برای یک دوست، وقتی میفهمی نمیآید.
خودم دست به کار شدم، تا حرف بزنم، تا بنویسم همه آن چیزهایی را که از دهان دیگران نشنیدم. انتظار کشیدن را دوست ندارم، و صدالبته دوست ندارم کس دیگری منتظر بماند.
قرار است «حرفِ ربط» باشد، با تاکید بر بخش دوم! و احتمالا «نامربوط» نباشد. اینکه در مورد چه چیزهاییست و به کجا و چه کسی مربوط میشود را در پستهای بعدی میگویم.
اینجا همه چیز ساده است و خالی از هر نوع پیچیدگی. ساده مینویسم، و با هویت خودم. به قول یکی از دوستان «پای همه حرفهایم هم هستم».
محمدیوسف فراهانی
2 دیدگاه
امین مهرزاد
3 سال قبلپاراگراف دوم یک ایراد دارد
یوسف فراهانی
3 سال قبلممنون از شما