قحطی نیروی کار
مردم کوچه و خیابان و تاکسی میگویند بیکاری بیداد میکند. تلویزیون رسمی کشور درصد مشخصی از بیکاری و کمبود شغل را تصدیق میکند و معمولا برنامههای مسئولین را برای مبارزه با غول بیکاری عنوان میکند؛ اما آیا واقعا بیکاری در این حجمِ اغراق شده حقیقت دارد؟
کار من برنامهریزی ارتباطات است. به زبان ساده، هر روز با برند، تبلیغات و محتوا سروکار دارم. در این سلسله پستها هر حرفی میزنم صرفا بیان مشاهدات شخصی در همین حوزه است و قصد ندارم آن را به صنعت دیگری تعمیم بدهم. هر چند متخصصین سایر صنایع هم نظری مشابه دارند و در نشستهای مشترک از معضلی گله میکنند که دغدغه مشترک همه بخشهای صنعت این مملکت است: قحطالرجال!
از یک قدم عقبتر تعریف کنم، وقتی که همه بزرگترها نصیحتمان میکردند که تا جوان هستی دنبال یک آب باریکه باش! منظورشان همان شغلهایی است که تنها شاخص کلیدی عملکرد (KPI) «ساعت حضور» است و بس. هیچکس در مورد کیفیت این حضور صحبتی نمیکند. شرکتهایی که در آنها انجام کارهای تعیین شده در اولویت آخر باشد. شناسایی این سازمانها چندان هم سخت نیست. اکثرا مدیریت دولتی دارند و حقوق متوسطی برای کارکنان در نظر گرفتهاند، کارکنانی که قرار است به مدت سی سال کار مشخصی را انجام دهند و در نهایت بازنشسته شوند تا آژانس سر کوچهشان بیراننده نماند. تردد با دمپایی در سطح اداره هم جز شاخصههای اصلی این مجموعههاست. بیشترین شور و نشاط سازمانی را زمانی میبینید که موعد تهیه صبحانه باشد. لشکری از افراد همراه با تخممرغ، گوجه، ماهیتابه و البته با همان دمپاییهای رنگارنگ به سمت آبدارخانه روان میشوند، و طبق معمول ارباب رجوع باید متتظر بماند تا چشم و دل حضرات سیر شود، به این امید که شاید «پروژه امضا گرفتن در طبقات» کمی پیشرفت کند!
کار کردن در این سازمانها قطعا کار راحتیست. امنیت شغلی در این سازمانها حداکثری است و شغل کارکنان تا سی سال تضمین شده است. همچنین کسی به خاطر کیفیت پایین خروجیها بازخواست نمیشود. اما جوان توانمند این مملکت باید بداند که انتخاب این راه آسان در اکثر موارد تصمیم درستی نیست. کسی که خلاقیت و تواناییهای خود را باور داشته باشد نمیپذیرد که وقت خود اینگونه حرام کند تا آب باریکه معروف به کارت حقوقش واریز شود. حتی کسانی که به دلیل تنگنای مالی مجبور به همکاری با چنین سازمانهایی میشوند، به محض بهتر شدن شرایط، این سازمانها را ترک کرده و به دنبال کار موردعلاقه خود میروند. همه ما چنین افرادی را از نزدیک دیدهایم یا داستان موفقیتشان را شنیدهایم.
اوضاع در بخش خصوصی کمی فرق میکند. در بخش دوم از این مقاله نسبتا طولانی در مورد بخش خصوصی غر خواهم زد! همراه باشید.
پانوشت: آموزههای محمدرضا شعبانعلی نقش به سزایی در پرورش دیدگاه من نسبت به فضای فعلی بازارکار داشت. نقش پررنگ او به خوبی در طرز فکر من نسبت به کار نمایان است و از این بابت سپاسگزار او هستم.
محمدیوسف فراهانی
2 دیدگاه
حسنا زعيمى
3 سال قبلسلام
قطعاً به عنوان یک دانشجوى ترم دومى، به اندازه ى بسیارى از مردم در جامعه نبوده ام و به اندازه ى آنان دغدغه ى شغلى نداشته ام. اما هربار که گله هاى دیگران راجع به کار و استخدام را مى شنوم، یک تصویر در ذهنم مى آید؛ دانشجویى که دنبال معدل بالاى ١٧ است که ترم بعد ٢۴ واحد بردارد که درسش زودتر تمام شود و مدرکش را زودتر قاب کند! ربطشان چیست؟! مى گویم… وقتى که علاقه نباشد، تفکر پشت عمل نباشد، چطور مى توانیم توقع داشته باشیم که از “مدرک داران”، “رجل” بیرون بیاید؟ به نظرم شاید بتوان گفت که یکى از ریشه هاى اصلى قحط الرجال، ضعف سیستم آموزشى مان است؛ از همان مهدکودک گرفته تا مقاطع بالاتر و دانشگاهى (نمى خواهم تقصیر را گردن کسى غیر از خودمان بیاندازم. مسئول ترین مسئول خودمانیم، نه مسئولین! که به گمانم آن ها تنها درگیر یک تشابه اسمى ساده اند!)
خلاصه که دلْ پر است و حرف راجع به این معضل زیاد، اما به گمانم همین مقدارش هم براى یک “دیدگاه” زیاده بوده است…!
باتشکر از توجه شما
یوسف فراهانی
3 سال قبلدرود بر شما
اشاره درستی داشتید به بحث آموزش. جوان ایرانی بیش از هر چیزی پاسوز سیستم غلط اموزشی است. با شما هم عقیده ام و اتفاقا در بخش های بعدی همین مقاله پای سیستم آموزشی هم به میان میاید.
تشابه اسمی مسئولین نکته خیلی خوبی بود 🙂