همه ما میدانیم تعداد زیادی جوان جویای کار وجود دارد که هر روز برای یافتن شغل موردنظرشان تلاش میکنند. در سمت دیگر به تعداد زیادی سازمان در بخش خصوصی (و گاها دولتی) برمیخوریم که دربهدر(!) به دنبال جذب نیروی کار مناسب و کاربلد هستند تا سیستم ناقص خود را کامل کرده و با بهرهوری بیشتر به ادامه فعالیتهای خود مشغول باشند. سوال اینجاست که چه اتفاقی افتاده که دو کفه این ترازو هیچوقت تراز نمیشوند؟ با وجود این همه سایت و مجموعه کاریابی، طبیعی است که نیروهای جویای کار به سازمانهای جویای نیروی کار معرفی شوند و همه چیز به خیر و خوشی تمام شود؛ اما این اتفاق نمیافتد و یکی از دلایل اصلی آن کیفیت نیروی کار است.
در مقاله اول از شیوه تفکر کارکنان در سازمانهای دولتی گفتم. رفتار نیروی کاری که چنین ذهنیتی را در خود تقویت کرده باشد کاملا متفاوت از نیروی کارآمد و باکیفیت است. چنین افرادی برای «کار نکردن» استخدام میشوند! به این معنا که تمایل دارند حضور فیزیکی داشته باشند اما کار خاصی انجام ندهند و البته در پایان برج از حقوق و مزایا برخوردار شوند. البته کارهایی هم هست که این افراد با حداکثر کیفیت و بهرهوری انجام میدهند، از جمله چرت زدن، ایجاد اختلال در فرآیند، رسیدگی به کارهای شخصی، پیگیری دریافت وام، بن و ارزاق!
فارغ از نوع صنعت، چنین افرادی معمولا به دنبال تقویت مهارتهای خود نیستند. اگر بخواهیم ریشهای بررسی کنیم، انگیزهای هم ندارند تا مشقت آموزش مفاهیم جدید را به سمت خود هموار کنند، چرا که در سیستم استخدامی دولتی به مهارتهای افراد توجه چندانی نمیشود و مدرک دانشگاهی حرف اول را میزند. همچنین خلاقیت و ایدهپردازی در چنین سیستمهایی از پایه تعریف نشده و اگر کسی بخواهد تغییر مثبتی در فرآیندهای کاری ایجاد کند با واکنش تند همکاران و مدیران مواجه خواهد شد. این فضای کاری باعث میشود تا فاصله این افراد با نیروهای توانمند صنعت روزبهروز بیشتر شود و اگر روزی به هر دلیلی شغل دولتی خود را از دست بدهند هیچ کدام از سازمانهای خصوصی حاضر نشوند چنین فردی را جذب سیستم خود کنند.
بحث سیستم آموزشی نیز مستقیما بر کیفیت نیروی کار تاثیر میگذارد. اگر بگویم سیستم آموزشی فعلی تاثیری جز باسواد کردن افراد (صرفا برای خواندن از روی متون!) نداشته پربیراه نگفتهام. مدرسه و دانشگاه ارکان اصلی این سیستم را تشکیل میدهند و در بیان ناکارآمدی مدارس همین بس که یک دانشآموز حدودا شش سال به طور مستمر تحت آموزش زبان انگلیسی قرار میگیرد اما از یک مکالمه سی ثانیهای با یک توریست راهگمکرده ناتوان است. دانشگاه هم که تکلیفش مشخص است و دانشجویان به دانشگاه میروند تا چهار سال بچرخند و خوش بگذرانند و در نهایت هم با یک مدرک کارشناسی فارغالتحصیل شوند، غافل از این که دانشگاه هیچوقت کسی را «کار»شناس نکرده؛ چرا که به قول محمدرضا شعبانعلی، اصولا کارشناس کسی است که «کار» را از نزدیک دیده باشد و ابعاد آن را لمس کرده باشد، نه کسی که کتابهای ترجمه شده دهها سال پیش را نصفه و نیمه مرور کرده، آن هم فقط شب امتحان و با فرض تقلب نکردن!
با در نظر گرفتن مختصات این سیستم آموزشی، هنوز کسانی هستند که دلشان به مدرک لیسانس و فوقلیسانس خوش است و معطل درس و دانشگاه شدهاند تا شاید چیزی یاد بگیرند، غافل از اینکه همه یادگرفتنیها در خارج از دانشگاه است. شخصا هفت سال در بهترین دانشگاههای دولتی ایران درس خواندهام اما اعتراف میکنم که دانش اندک امروزم را مدیون بازار کار، دورههای آموزشی خارج از دانشگاه و از همه بیشتر کتابخانه پربارم هستم. به قول آن جمله معروف، دانشگاه فقط به من کمک کرد تا متوجه شوم چیزی برای یادگرفتن در این سیستم آموزشی وجود ندارد.
در بخش بعدی این مقاله بلند به جمعبندی موضوع خواهم پرداخت.
محمدیوسف فراهانی
ارسال دیدگاه شما