قضیه این مطلب از آنجایی شروع شد که نیما شفیعزاده در تلگرام پیام داد و گفت «50 تا بلاگریم که قراره توی روز وبلاگ نویسی یه پست اختصاصی بریم رو وبلاگمون. یه جور همکاری مشترک بین بلاگرا و ویرگول. پایه هستی؟».
و من همیشه پایه «نوشتن» هستم. نوشتن کسب و کار من است. قبلا در اینستاگرامم هم گفته بودم که نوشتن کار و زندگی من است. مگر میشود کسی را از کار و زندگیش انداخت؟ خلاصه اینکه قرار شد یک پست وبلاگ بنویسم و درباره موضوع موردعلاقهام صحبت کنم: وبلاگ نویسی.
یوسف فراهانی هستم…
کمی از خودم بگویم. احتمالا میدانید که من در زمینه کپی رایتینگ و بازاریابی محتوایی فعالیت میکنم. از اینکه شغلم در راستای علاقهام هست همیشه خدا را شکر میکنم، چرا که هر روزم با کلمه و جمله و پاراگراف سپری میشود. اما از ابتدا که اینطور نبود.
نسل ما زمانی به نوشتن علاقهمند شد که چیزی به اسم بازاریابی محتوایی باب (ترند) نشده بود. آن زمان برای اینکه بتوانی حرفت را به گوش بقیه برسانی یا باید آویزان یک سردبیر میشدی که لطف کند و یادداشتهایت را چاپ کند، یا اینکه کتاب و مقاله مینوشتی. این انحصار زمانی شکسته شد که وبلاگ و رسانههای اجتماعی ظهور کردند.
داستان اولین مواجهه من با بلاگفا
یادم میآید اولین بار در سایت دانشگاه (چیزی شبیه کافینت!) با بلاگفا مواجه شدم. طبق معمول داشتم نرمافزار و ویدئو دانلود میکردم که همکلاسیم آمد و وبلاگش را آپدیت کرد. عجب حرکت عجیبی! همانجا ته و تویش را دراوردم و اولین وبلاگم را چند دقیقه بعد ساختم. حالا من مانده بودم و محیطی جذاب که به من قدرت عجیبی میداد؛ قدرت منتشر شدن!
آن موقع هنوز یاد نگرفته بودم که دنیای دیجیتال «فضای مجازی» نیست و صدها برابر واقعیتر از هر فضای دیگری است. برای همین با کمی محافظهکاری، نام مستعار «همقطار» را انتخاب کردم. چند پستِ تست منتشر کردم تا خم و چم کار دستم بیاید. بعد وبلاگ را رها کردم و وبلاگ جدیدی ساختم تا با چیزهایی که یاد گرفته بودم از نو شروع کنم.
ادامه زندگی، با وبلاگ نویسی
عوض کردن وبلاگ و اسم مستعار چندین و چند بار اتفاق افتاد. گاهی هوس میکردم که با اسم واقعیم بنویسم، اما هوسی زودگذر بود و از سرم میافتاد. خلاصه اینکه چندین و چند سال در بلاگفا نوشتم و به بیان دقیقتر، تمرین نویسندگی کردم. سالهایی پر از آزمون و خطا برای رسیدن به فرمولهای نانوشته نویسندگی. حالا که به عقب بازمیگردم، به نظر میرسد تمام آن وبلاگها بازیهای تدارکاتی بودند تا برای روز مسابقه ورزیده باشم.
شروع بازی اصلی با اسم و رسم خودم!
وقتی که قرار است با اسم خودت بنویسی همه چیز فرق میکند! سردر وبلاگ را ببینید. اینجا از کار و زندگیم میگویم. حالا من اینجا هستم! با همه خودم. به قول دوست خوبم نیلوفر نیک بنیاد: «با اسم مینویسم. هویت دارم. وجود دارم. پای همه حرفهایم هم هستم.»
خیلی فرق میکند که با اسم مستعار بنویسی یا با اسم و رسم خودت. این را کسی میگوید که زمانی «همقطار» بوده و حالا پر از «یوسف فراهانی» شده. برای همین است که در کارگاههایم همیشه به دانشجویان گوشزد میکنم که حتما اسمتان سردر وبلاگتان باشد تا زمین بازیتان عوض شود.
وبلاگ های دهه هشتاد را به یاد دارید؟
بکگراند تیره، مینیمالهای خسته و موزیکی که خودت هم نمیدانستی از کدام وبلاگ دارد پخش میشود! این فضای کلی وبلاگ های دهه هشتاد بود؛ وبلاگهایی که یا بلاگفا بودند، یا پرشین بلاگ. وبلاگهایی که آمده بودند تا نوشتن را به ما یاد بدهند.
ارتباطات بلاگرها کلونیوار بود. یعنی تا به خودت میآمدی میدیدی که با گروهی از بلاگرها دوست شدهای و فکر میکنی همه بلاگستان همین چند نفر هستند. غافل از اینکه یک کلونی دیگر در همین حوالی است که اتفاقا آنها هم همین تصور را دارند!
ماجرای «بیست و یک»
در یکی از همین کلونیها، وبلاگ گروهی «بیست و یک» را راه انداختیم و شروع کردیم به بلاگ نویسی. خودمان را ملزم کردیم تا هر شب ساعت 21 پستی منتشر کنیم. موضوعات بنا به علایق بین بچهها پخش شد و من «نوستالوژی» را انتخاب کردم. از خاطرات مشترک مینوشتم و به چشم میدیدم که «دنبال شدن» توسط تعدادی مخاطب ثابت چقدر لذتبخش است. 21 یکی از نقاط عطف وبلاگ نویسی من بود.
بلاگرها، از نزدیک!
بعد از چند سال یاد گرفتیم که میشود قرار حضوری گذاشت. معمولا این قرارها در زمان و مکان نمایشگاه کتاب برقرار میشد تا دوستان غیرتهرانی هم حضور داشته باشند. فرمولش ساده بود: بلاگرها میآمدند، از نزدیک همدیگر را میدیدند، خوشوبش میکردند و در نهایت میرفتند. البته من از همان ابتدا علاقهای به این قرارهای حضوری نداشتم و در هیچکدامشان شرکت نکردم. من فقط برای نوشتن به وبلاگستان آمده بودم.
«نوشتن» ادامه دارد…
هنوز هم مینویسم، اما در ژانری متفاوت. چند سالی است که به وبلاگ نویسی حرفهای روی آوردهام و محتواهای مرتبط با حرفه و شغلم را خلق میکنم. در لینکدین و اینستاگرام هم مینویسم اما وبلاگ چیز دیگریست! بلاگ نویسی در من ریشه دوانده و نمیتوانم آن را ترک کنم! اعتیاد به نوشتن مزمن است و دوا و درمان قبول نمیکند!
اگر شما هم به وبلاگ نویسی «مبتلا» هستید از تجربیاتتان بنویسید و لینکش را در کامنت برایم بگذارید تا بخوانم و لذت ببرم.
32 دیدگاه
سامان فائق
3 سال قبلیوسف عزیز
داستان جالبی بود برادر. آن بخش که نوشتی “با همهی خودم” را دوست داشتم. من هم تجربهی مشابهی دارم و وبلاگ نویسی همهی خودم را به من بازگرداند.
شاد باشی
یوسف فراهانی
3 سال قبلممنون سامان جان. واقعا نوشتن با اسم و رسم واقعی یه چیز دیگهست 🙂
نیما شفیعزاده
3 سال قبلاون لحظهای که تو کافی نت دانشگاه بودی و با بلاگفا رو به رو شدی صحنۀ جالبی بوده :)))
یوسف فراهانی
3 سال قبلحس غریبی بود اون لحظه :))
جواد
3 سال قبلمن هم با بلاگفا شروع کردم ولی بعد رفتم روی blogspot و میهن بلاگ
البته هیچ کدوم روزمره نویسی و وبلاگ نویسی حرفه ای نبود ، بیشتر تلاش برای کسب درامد اینترنتی بود حدود 10 سال پیش
وبلاگ نویسی به معنای اصلیش رو توی وبلاگم javadth.ir ادامه میدم
یوسف فراهانی
3 سال قبلاحسنت بر شما
نیکولای آبی
3 سال قبلمن هم نوشتم داستان وبلاگ نویسیم رو. ممنون بابت مطلبت که کلی حس خوب و خاطره زنده کرد برامون.
http://nikolaa.blogfa.com/post/1772
یوسف فراهانی
3 سال قبلمثل همیشه عالی هستی نیکولای آبی وبلاگستان 🙂
ذخیره ی دنیا
3 سال قبلوبلاگ نویسی دهه هشتاد ، بک گراند تیره و آهنگی که نصف شبی معلوم نبود از کدوم یکیشون داشت پخش میشد :))
یوسف فراهانی
3 سال قبلیادش بخیر :))
مسعود
3 سال قبلسلام رفیق .
میشه من هم تو این گروه پنجاه نفره شما باشم ؟
یوسف فراهانی
3 سال قبلسلام
چرا که نه. با نیما هماهنگ شو.
محمد مهدی
3 سال قبلسلام
از یک تیر ماه سال هشتاد و چهار شروع کردم به نوشتم و بلاگری، تجربه ای ناب و آرام که هنوز عاشقش هستم و با چیزی عوضش نمیکنم. مدت هاست کمتر فعالیت میکنم اما همچنان چراغش رو روشن نگه داشتم
یوسف فراهانی
3 سال قبلسلام
زنده باد وبلاگ نویسی.
نفیسه قشونی
3 سال قبلتیکه کافی نت دانشگاه منو یاد دیدن مهشاد انداخت. تو کافی دانشگده مهندسی دیدم یکی وبلاگ “بوی سیب میدهی دختر” داره میخونه. بعد بهش گفتم عه توام مهشادو میخونی؟ برگشت گفت مهشاد خودمم 🙂
یوسف فراهانی
3 سال قبلجالب بود :)))
علی
3 سال قبلسلام واسه اینکه بتونیم جایی استخدام بشیم حتما باید مثل شما مدرک بازاریابی داشته باشیم یا نیاز نیست و ملاک مهارت هستش؟
یوسف فراهانی
3 سال قبلسلام علی عزیز
اساسا مدرک توی شرکتهای خصوصی موضوع حیاتی نیست و مهارت به مراتب مهمتره.
AffiliateLabz
3 سال قبلGreat content! Super high-quality! Keep it up! 🙂
یوسف فراهانی
3 سال قبلThanks 🙂
مهدی
3 سال قبلمن وبلاگ نویسی مثل شما حرفه ای دنبال نکردم؛ اما دوتا بلاگ عاشقانه در دهه هشتاد، یکی برای همسرم(البته اون زمان همسرم نبود!) و یکی برای خودم زدیم و داستان عشقمون رو از منظر خودمون مینوشتیم و حتی شاید باورتون نشه که اسم بلاگ ها یادم نیست و چند وقت پیش به طور اتفاقی در مدارک قدیمی خودم یک دستنوشته ای از اون دوران پیدا کردم و خودم تعجب کردم که آیا واقعا خودم اینها رو نوشتم!! آیا میتونم به خودم امیدوار باشم که باز هم بنویسم و محتوا تولید کنم؟
یوسف فراهانی
3 سال قبلقطعا میتونین بنویسین.
توانایی نوشتن توی همه ما وجود داره. فقط کافیه کمی تمرین کنیم.
برای شروع یه وبلاگ راه بندازین و در مورد هر چیزی دوست دارین بنویسین. اصلا هم به خودتون سخت نگیرید. فقط بنویسید. 🙂
الهام
3 سال قبلعالی بود، من هم خیلی به نوشتن علاقه دارم و در فکر راه انداختن یک بلاگ هستم ولی نمیدونم کی عملیش می کنم.
یوسف فراهانی
3 سال قبلسپاس الهام عزیز
منتظرم وبلاگت رو راه بندازی و بخونیم و لذت ببریم.
محمدرضا عاشوری
3 سال قبلواقعا زنده باد وبلاگ نویسی. من هم تقریبا از سال 86 وبلاگ مینوشتم. ولی هر بار به دلیل جو زدگی وبلاگم رو حذف می کردم. واقعا نمیدونم چه مرگم بود که این کارو میکردم 🙂
یوسف فراهانی
3 سال قبل نویسندهمنم دو سه بار وبلاگم رو حذف کردم اونموقعها 🙂
فرزانه
3 سال قبلچقدر نوشته تون دلنشین بود
یوسف فراهانی
3 سال قبل نویسندهنظر لطف شماست
عفت
1 سال قبلمن امروز به طور کاملا اتفاقی با پیج شما آشنا شدم
الانم میشه شروع کرد به وبلاگ نویسی؟ تازه از صفرِ صفر
یوسف فراهانی
1 سال قبل نویسندههیچوقت دیر نیست. چرا که نه.
سجاد
1 سال قبلنمیدونم چه جوری باید خودمون باشیم و ادا در نیاریم؛ اما میدونم موقع نوشتن بیشتر از همیشه خودمونیم…
یوسف فراهانی
1 سال قبل نویسندهبا تمرین و آگاهشدن نسبت به اعمال و رفتار و افکار میشه تقویتش کرد.